نویسنده : نادر ابراهیمی پ.ن : دومین یلدای ما :)..قسمت هایی از کتاب : ..بچه هایی که بدون درک معنای ناب عشق بزرگ شده اند، به ما می خندند؟ خب بخندند، مگر چه عیب دارد؟سن، مشکل عشق نیست. زمان نمی تواند بلور اصل را کدر کند، مگر آنکه تو پیوسته برق انداختن آن را از یاد برده باشی......آذری، با آن صدای بی گذشت پرسید : عاشقش شده ای؟گفتم : عشق، نمی دانم چیست. بی تجربه ام. تازه کارم. نمی دانم اینطور خواستن، اسمش عشق است یا چیز دیگر.فقط، سخت می خواهمش...- سخت خواستن، می تواند عشق باشد.- گفته اند : «به شرط آنکه سخت بماند، و نرم»...عشق، فقط رشد روح می خواهد....به یاد نیاوریم، زنده نگه داریم.احتیاط باید کرد، همه چیز کهنه می شود، و اگر کمی کوتاهی کنیم، عشق نیز.بهانه ها جای حس
عاشقانه را خوب می گیرند....از میدان در نرو، خسته نشو، از در به دری نترس، کمر خم نکن، هیچ تعهدی، جز به وجدانت نسپار......اگر عشق، از کنش های روزمره و دهش و گیرش های زندگی معمولی جدا شود، بی شک، «نان، نیروی شگفت رسالت را مغلوب خواهد کرد.» و نباید بگذاریم که عشق، همچون کبوتری سپید، بلندپرواز، نقطه ای در آسمان باشد. اگر عشق را از جریان عادی زندگی جدا کنیم، از نان برشته ی داغ، چای بهاره خوش عطر، قوطی کبریت، دستگیره های گلدار، و ماهی تازه... عشق، همان تخیلات باطل گذرا خواهد بود....شیرینی زندگی از آنجا سرچشمه می گیرد که تو، بر مشکلات، غلبه کنی. بدون این غلبه، زندگی مان خالی خالیست. گل ها، حتی اگر بی آب بمانند، احساس هیچ مشکلی نمی کنند، و به همین دلیل هم گل خوشبخت وجود ندارد.- گل عاشق هم.- گلی که گیلکی بخواند هم :)) (B)...
آرام...فقط مقدار فاصله، حد ارتفاع صدا را مشخص می کند. من و تو، رو به روی همیم، بی فاصله. کیمیاگر...
ادامه مطلبما را در سایت کیمیاگر دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : mahak95 بازدید : 78 تاريخ : شنبه 11 تير 1401 ساعت: 23:17